شین
دیگر از آن همه رفته ی رویا نویس
بوی کسی از کرانه های نور و نجات نمی اید
پس تا کی به خواب این همه هلاهل مجبور
مجبور به باور خاموش اینه انتظار آدمی ؟
آبی که از روی گریه رفت
محال است
به خواب غمگین ترین نرگس مرده بیاید
همه رفته اند
تنها یکی سایه سار چراغی شکسته است این
با شب بی پایان مسافرش
که رو به شد آمد آب ها کرانه ها و رویاها نشسته است
هی نورا ... نجات نا به هنگام بی باوری